جواب معرکه
یک شب در مجلسی شنیدم که پیرمرد پینه دوز (کفاش) با یک پیر زن حرف میزد و میگفت: روزی در حمام گل خوشبویی از یارم به دستم رسید.
آن گل را گرفتم و با آن خمیری درست کردم که مانند ابریشم نرم بود آن گل بسیار خوشبو بود پرسیدم آیا تو مشکی یا عبیر؟ که بوی تو مرا مست کرده است.
من گلهای زیادی در جهان دیده ام ولی تاکنون گلی مانند تو ندیدم و از عطر تو تعجب میکنم. وقتی گل این سخن من را شنید گفت من در ابتدا گلی و بی ارزش بودم ولی مدتی با گل همنشین شدم.
گل خودش را زیر پای من گسترد و به من افتخار همنشینی داد وقتی مدتی از عمرم را با گل سپری کردم صفات خوب و عطر خوش همنشین در من اثر کرد و من هن خوشبو شدم و گرنه من همان خاکی هستم که تا پیش از این بودم